ما، روزی، در یک عصرگاه دلتنگِ پاییزی، چیزی را - خودمان را شاید. - در خانه‌ای جا گذاشتیم و حتی تلاش کردیم تا فراموشش کنیم.
اما پرستو!
یک روز می‌آید که ما به خانه‌مان بر می‌گردیم و آن را با همان رنگ‌ها و نقش‌ها و عطرها و خاطره‌ها - و اما نه همان آدم‌ها. - دوباره خواهیم ساخت.

خونه‌ی ما، قصه داره ...

یک ,ما، ,رنگ‌ها ,نقش‌ها ,می‌گردیم ,خانه‌مان ,همان رنگ‌ها ,با همان ,رنگ‌ها و ,و نقش‌ها ,و عطرها

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ سرگرمی کتازندگی مطالب اینترنتی آشپزخانه شماره يک فروش عمده مواد غذايي سایت لذت دانایــی morq داستانک های شیشه ای namayehbaranc موزیک